سلام
من ديروز خونه خواهرم بودم راستش خواهر زادم به دنيا اومده خوشحالم
ولي به نيما گفته بودم كه اين قضيه رو اينجا تعريف نكنه !!ولي ديدم امروز نوشته
.
.
خب منم يه چيز ميگم
ما زن و شوهريم چون اونم ميخواست نگه تا مدتي
اين به اون در
درسته چيز بدي نگفته ولي اون يه جور ميگه انگار تقصير من بوده
بهش گفتم برو ظرف هارو بشور
ولي انگار نه انگار
ميگه خسته ام.. تا دو دقيقه پيش داشت بازي نميدونم چي رو نگاه ميكرد از شبكه ورزش ولي تا به ما رسيد وا رسيد
بعد ميگه چرا عصبي شدي
البته پسر خوبيه ميدونم ميخونه و منم خانم خوبيم :دي
خب ديگه زياد صحبت نميكنم
امشب آش ميخوام واسش درست كنم
برم درست كنم تا اومد خونه گرسنه نباشه
عزيزم ميدونم اينو ميخوني ... بدون خيلي دوست دارم